Wednesday, December 26, 2007

برای صفایی فراهانی


نمیدونم اهل فوتبالی یا نه اما اگه برنامه دوشنبه 3/10/86 نود از شبکه 3 رو میدیدی

مثل من مثل خیلی ها شاد میشدی احساس پیروزی میکردی نمیخوام از مسائل فوتبال بگم

میخوام از مردی بگم که اومد تو تلویزیون مخالفش,با یک سری آدم دگم مناظره کرد

پتهاشون رو ریخت رو آب و برد بازی نابرابر رو و چه با شکوه هم این کارو کرد

صفائی فراهانی نماینده سابق مجلس,عضو بلند پایه جبهه مشارکت,رئیس سابق فدراسیون

فوتبال و رئیس فعلی کمیته ی انتقالی فوتبال ایران

آنچنان عملکرد دولت را در بخش فوتبال زیر سوال برد که هیچ راه دفاعی برای آنان نگذاشت

باید میدیدی تا لذت آن لحظه ها را درک میکردی تا تو هم مثل او پوزخندی از سر تحقیر به

بیسوادی و زیاده خواهی آقایان میزدی

اما در آخر افسوسی بزرگ درونت را میگرفت که چند صباحی پیشتر چنین مردانی این سرزمین

را اداره میکردند و اکنون افسوس

ممنون آقای فراهانی برای تمام لحظات دوشنبه شب ممنون

با تو بودن

هنوزم,همیشه می لرزه دلم وقتی صداتو میشنوم
هر شب دلم بیقراری میکنه,نمی فهمه,فقط حرف خودش و میزنه
نمیدونه دیگه نمیشه بدون ملاحظه عاشق شد
نمیدونه باید حواست به همه چیز باشه تا آبروریزی نشه
آخه دلم که این چیزا رو نمیفهمه,دلش آبروریزی میخواد
میدونم بعدا میگی اینا چیه اینجا نوشتی
مستی شده کارم,شده حرفه ام
مست از نگاه کردنت شدن
مست ازبوسیدنت شدن
مست از شنیدن صدات شدن
ولی دستات یه جایی بالاتر از مستی بهم گرما میده
انرژی میده,آرومم میکنه
میدونی چیه مهربونم هنوز هم امید بهترین دستاویز
لحظه های سخت این روزگار برای منه
امید دمی با تو بودن

Sunday, December 23, 2007

کم آوردن

من دیگه به اینجام رسیده

ای بابا هر کی هر ناراحتی داره میاد سر من خالی میکنه
همین چند روز پیش آقای بدون ذکر نام با آقای بدون ذکر نام 2 دعواشون شده بود
سر یه موضوع شخصی بین خودشون
بعدش جفتشون بخاطر اینکه هم دیگرو ناراحت نکنن اومدن تک تک با من دعوا کردن
من از همین تریبون اعلام میکنم از این پس صبر بنده تمام شده است
اگه میخواین سر کسی داد بزنین من دیگه نیستم

Wednesday, September 26, 2007

خیانت


بدترین حسی که یه انسان میتونه داشته باشه

باور دارم که بدترین حس همینه

خیانت همین دوروبر هاست بالای سر هممون

همیشه اونی که تصورش رو نمی کنی بهت خیانت میکنه

اونی که از همه بهش اعتماد داری اونی که خیلی دوستش داری

وگرنه که اسمش خیانت نمی شه

می ترسم دیگه از سایه خودم هم می ترسم

راستس آدم ها چرا خیانت می کنن؟واسه دنیای شخصی بهتر؟

من تحملش رو ندارم میدونم که دیگه تحملم تمومه

خیانت , غیرت , تنهایی , اعتماد واژه ها دارن ویرانم میکنن

وقتی سرت می آید تازه میفهمی چه خبره

همش فکر می کنم دارن بهم دروغ میگن همش فکر می کنم دارم نادیده گرفته می شم

برای کی مینویسم کسی اینجا رو نمی خونه اما دیگه کسی نیست

که بتونم بهش اعتماد کنم کسی که حاضر باشه پیشش بشینم و گلایه کنم از هم جا

راه گریز همین نزدیکی هاست

دلم میخواد گریه کنم سرم رو بزارم رو پاهاش و گریه کنم

اما تنها چیز باقی مانده فقط حسرته

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

Sunday, August 12, 2007

وحشتی نیست از انبوه مسلسل داران / تا در این دشت غرور کینه داران سرخ است

کرمان -بخش رابر- خیابان کشکوئیه

خانه ای از چوب و کاه گل دیوار های باغ از سنگ

خانه حتی اگر پر از آدم هم شود هنوز خالی است هنوز عزادار است

با مادرم به خانه ی کودکی اش رفتیم هیچ وقت در این خانه این همه بغض نکرده بودم

شاید بخاطر حال مادرم بود انگار آمده بوددلتنگی هایش را با اهالی خانه قسمت کند

اهالی خانه اما اما سالهاست آرمیده اند سالهاست داغ آرمیدنشان تازه است نیستند

خیابان را تا انتها که بروی دره کوچکی است مادرم با چنان بغضی از کودکی شاد و

خاطره های فراوانش از دره کوچک می گوید که خیسی اشک را بر چشمانش بر چشمانم

لمس میکنم دره را که تمام کنی در گورستان ده به اتاقکی بی دربی سقف اما ایستاده و سر پا

بر میخوری اهالی جوان خانه هنوز آنجا آرمیده اند

مادر بزرگ با شاخه های کوچک و خشک برای اتاق پسرانش دری درست کرده

داخل اتاقک بغض دارد خفه ام میکند مادرم در گوشه ای خواهر کوچکش در گوشه ای دیگر

گریان منتظر مادر بزرگ نشسته اند می آید و من تازه بعد از سالها دیدن داغ اش احساس می کنم

از درد اش هیچ نمی فهمیدم خم می شود قبرها را یک به یک می بوسد و عذر می خواهد که

سرش شلوغ بوده و چند روز نتوانسته پیششان بیاید اشک امانم نمی دهد بیرون میآیم و تنها خودم را در گوشه ای به دست اشک می سپارم

مادرم با حسرتی چنان عمیق می گوید 27 سال پیش هنوز همه چیز خوب بود نمی دانم

چه میکشد اما تا کنون این همه حسرت در کلام مادرم ندیده بودم

از روزی می گوید که سعید برادراش را ترور کرده اند از این میگوید که از مادرپنهان کرده اند مرگ برادر را

می گوید پیش مادر که رسیده اند هیچ نگفته اند می گوید اخبار محلی در اولین خبر خود خبر اعدام برادر دیگر را داده است گریه می کند و می گوید بیچاره مادر

همه رفته اند در اتاقک تنها هستم و دو برادر بر فراز دره ی کودکیشان خوابیده اند و لابد خوشحال از دیدن

مادر و خواهرها و من همچنان از این همه درد و داغ تازه مانده حیرانم

غروب است خانه ی مادری ام خاموش است و تو در جای جای خانه خنده ها و نگاه های 3 برادر را

حس میکنی هنوز جوانند همیشه جوانند مانند داغشان

برای مادرم به یاد برادران اش


Tuesday, July 17, 2007

تعریفی دگر از زیبایی


زیبایی حاصل کنار هم قرار گرفتن اجزائی است که آن چنان با هم هماهنگ

هستند طوری که نیازی نیست چیزی اضافه شود یا برداشته شود یا جایگزین

شود

عصر وحشی گری

سنگسار تا حالا شده خودتو بزاری جای کسی که سنگسار می شه؟
فکرشم نمی تونم بکنم که انقدر به یه نفر سنگ بزنی که تا بمیره
وقتی داره سنگ میخوره چه حالی داره چه عذابی میکشه
فکر کنم دیگه همه شنیدن که تو مملکت عدالت اسلامی یه زن رو سنگسار کردن
و قوه قضائیه فقط به گفتن اینکه قاضی اشتباه کرده کفایت کرده
قاضی سعی کرده مردم رو راضی کنه که به متهم سنگ بزنن حتی تو دور افتاده ترین دهات اطراف تاکستان هم کسی حاضر نشده این جنایت رو انجام بده اما خود قاضی و معاوناش این کارو کردن
کینه و وحشی گری در عدالتی که بر ما حکومت میکنه داره به نهایت خودش نزدیکتر میشه
به کدامین خدا پناه ببریم

Sunday, June 24, 2007

من آمده ام دیم دیم من آمده ام

بالاخره امتحانات پر شکوه این ترم نیز به پایان رسید یه کف مرتب همه همه
این ترم با تلاش مثال زدنی شروع به امتحان دادن کردم ولی از اونجا که از هر چیزی
که به مدت طولانی کار نکشی بعد یهو کار بکشی اون چیز می ترکه مخ ما هم ترکید
در همین حال بود که نور امید همیشگی بر قلب کشتی شکستگان خورد محکم هم خورد حالا نور چه جوری به ما خورد بماند و برگه های کوچک خوشبختی به کمک ما اومدن و تقلب راه چاره شد کف مرتب همراه با سوت همه همه
امروز سر جلسه یه جوری به بغل دستیم نگاه کردم تو مایه های {نجات من به دست توست ازین محبس نجاتم ده}که بیچاره پسره فقط جواب رو برام تو برگه خودم ننوشت وگرنه همه کار کرد
یه ترم دیگه مونده فقط یه ترم 10 واحدی یه کف مرتب همه

Wednesday, June 13, 2007

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

دلم هواي لرزيدن دارد
خسته از اين بي عاشقانه بودن شده ام گاهي خمار خنده اي مي شوم
و گاهي دل نگران معشوقي كه نمي خواهدم
در رويا هايم لكه هاي تاريكي است كه نمي خواهمشان اما هجوم
لكه ها بيش از گذشته شده است
تاريكي ها را باور كنم يا به شادي گاه به گاه روزهاي ديدارم مجال خود نمائي بدهم؟نميدانم
صبر بايد كرد؟ بيشتر از به چه اميد,به چه دليل مشكلم شده است
به اشتباه مي روم در دلدادگي جاي سوال نيست....قفس بس زيباست و تنگ و بي راه فرار
زندان بان گاهي لطفي مي كند و نان و آبي,هنگامي تازيانه بر مي كشد و زخمي
بايد پذيرفت شايد به اميد مرحمي كه فردايي بر آن مي نهد
آزادي از اين قفس را خوش ندارم,تازيانه ها اما مجالي براي مرحم نمي گذارند
گرفتست هواي سركش دلكم,مي خواهد مي خواهد قفس را بشكند اما ميله ها را
سخت تر از پيش در آغوش مي كشد و چشم انتظار تازيانه زندان بان مرحم به دست مي نشيند
و من سرگردان اين قفس و آزادي و تازيانه و مرحم لحظات تاريكم را سخت به سخره مي نشينم
تا او روزي خود نيز دوباره همچون زماني دور در قفس خود ساخته ي دوست داشتني مان در كنارم
بي تازيانه آرام بگيرد
دلم گرفته است
دلم تنگ است
هواي لرزيدن دارد

Wednesday, May 2, 2007

روز معلم مبارک


روز معلم امسال با هر سال فرق داره امسال باید 2 بار بهشون تبریک بگیم

بار اول واسه همه تلاش هایی که واسه ما کردن واسه تحمل کردن این همه بلاهت که در کلاس های درس موج میزنه

وهدایت درست این بلاهت ها واسه تحمل کردن موجوداتی همچون من که هر بلایی فکر کنی سر معلم ها و کلا مدرسه آورده انقدر لجم در می آید این بچه های امروزی تو مدرسه کتک نمی خورن اصلا عشق مدرسه به آتیش سوزوندن و کتک خوردنشه

بار دوم باید از معلم هامون تشکر کنیم که به همه ماها دوباره دارن درس می دن تو این دوره زمونه ی بی خیالی معلم ها واسه حقشون اعتراض کردن و تا ایجا پاش ایستادن به ما یاد دادن با اتحاد و فکر وشجاعت می شه جلوی هر حرف زوری ایستاد

وقتی میبینی معلم ها رو از سر کلاس درس میگیرن میبرن زندان وقتی میبینی معلم ها به اعتراض دست میزنن و سر کلاس نمیرن دلت می خواهد یه کاری بکنی از خودت بدت می آید که نشستی و تماشا می کنی اما اینا همه درس معلماست باید یاد بگیریم اگه یاد نگرفتی اشکالی نداره معلما دلسوزتر ازین حرفها هستن دوباره بهت یاد می دن

آخرش فقط شرم می مونه برای کسانی که با معلم ها اینطوری رفتار میکنند

یی کمی احساساتی شدم دلم واسه خنده معلم هام تنگ شده

راست میگفتن یه روزی آرزو میکنی که ای کاش بازم مدرسه می رفتم

Tuesday, May 1, 2007

ایجا ایران


آقا ما امروز بعد چند وقت اومدیم تو این محل مجازی یه چیزی بنویسیم اما یهو یاد یه چیزه دیگه افتادیم این رو نوشتیم

نا فرم بگیر بگیره ما 3 روز تو هفته اینجائیم بقیشو تو بهشت اسغده صفا می کنیم این همه اما اون 3 روزی که ایجائیم

خیلی بگیر بگیره دیروز تو خیابان یخ جوان 60 ساله دیدم که بخاطر نداشتن کارت پایلن خدمت داشت به ماموران

زحمت کش جواب پس میداد حالا شما خودت فکرشو بکن ببین با خانوم ها چی کار می کنن تو این مملکت برابری!!!!!بد زمونه ای شده

ولی کلا طرح بدی هم نیست چون ما تو تابستون جدا سختی میکشیم آخه مگه می شه مرد بود و یه خانوم خوشگل از کنارت

رد بشه وتو با چشات قورتش ندی اصلا ممکن نیست این بهترین قانون این مملکت که چون مردها نمی توونن جلوی خودشون رو بگیرن و یجوری میشن زن ها رو از تو خیابون ها جمع میکنند تا اراده مردان در بوته ی آزمایشی به این سختی قرار نگیرد

اصلا اگه خانوم ها تو تابستون لباس نازک بپوشن که عرق نمی کنند و هیکلشون به هم میخوره این طرح از تمام زوایا بررسی شده

و کارشناسان به روی تمام نکات انحرافی بشدت تحقیق کرده اند

لپ کلام برای زنان چادر ملی و برای مردان کاپشن و شلوار پارچه ای لباس مناسبی است در غیر این صورت غربی است و باید در خانه بمانندالبته در همین بحث گفته شد که طرح کارشناسی شده است از تمام جهات یکی از دوستان گفت:بهتر هم هست اینجوری جای کافی شاپ رفتن بی فایده زودتر میریم خونه فایده اش هم 2 طرفه است!!!!خوش میگذره تو این مملکت همیشه یه سرگرمی برامون حاضره

Tuesday, April 3, 2007


بیمارم , مادرجان

می دانم , می بینی

می بینم , می دانی

می ترسی , می لرزی

از کارم , رفتارم , مادرجان



می دانم , می بینی

گه گریم , گه خندم

گه گیجم , گه مستم

و هر شب تا روزش

بیدارم , بیدارم , مادرجان


می دانم , میدانی

کز دنیا , وز هستی

هشیاری , یا مستی

از مادر , از خواهر

از دختر , از همسر

از این یک , وآن دیگر

بیزارم , بیزارم , مادر جان



من دردم بی ساحل

تو رنجت بی حاصل

ساحرشو , جادو کن

درمان کن , دارو کن

بیمارم , بیمارم , بیمارم , مادر جان

م.امید


بالاخره رفتم پیش اخوان تنها گوشه ی طوس خوابیده بود خیلی دلم گرفت

شاعر بزرگ ایران که بسیاری از لحظات تنهاییم با او پر شده بود تنها بود

دلم گرفت به راستی که زمستان است

Tuesday, March 20, 2007

نو بهار


بازم دوباره عید شد

نمی دونم چرا ولی اگه درست یادم باشه پارسال هم عید شده بود یکمی عجیب

آخی عید انقده مشتیه آدم راحت لنگشو میندازه رو لنگش با پیژامه میشینه روبروی تلویزیون کلی برنامه مزخرف میبینه

آجیل میخوره عیدی میگیره یه توپ میزاره کنارش هی بو میکنه که روح فرهاد تو قبر از حسودی بترکه

به اموات سر میزنه که یعنی بگه آره ما مثلا به یاد شما هستیم

خلاصه هی میخوری هی باد میکنی تازه بابتش عیدی هم میگیری که حالت مکدر نشه یه موقع

تازه اگه حسش بود یه سفری هم میری تا بتونی غذا های بقیه جاهای مملکت رو هم بخوری

جای دیدنی هم لازم نیست بری پول دور ریختنه عوضش میتونی کلی کباب با مشروب بخوری

عید این روزهای افزایش وزن بر شما چاقان و دیگر اقشار زحمت کش جامعه مبارک

روز ملی نفت


مصدق آسوده بخواب که نفت بر سر سفره هاست

تاریخ ایران تا به امروز روزهای باشکوه زیادی به خودش دیده که روز ملی شدن نفت یکی از اون روزهاست

که با تلاش زنده یاد دکتر مصدق و یارانش به دست اومده و این سرمایه بی نظیر رو در اختیار مردم ایران قرار داده

اما نفت در ایران روز های با شکوه دیگه ای هم داشته و خواهد داشت برای مثال روزی که دیگر دکتر تاریخی ایران دکتر احمدی نژاد

در نطق های انتخاباتی فرمودند که نفت را بر سر سفره ی مردم می آوریم

و مصدق جان نمی دونی ما الان تو خونه ها مون همه بربری را توی نفت تلیت میکنیم و با پیاز میخوریم جات خالی اگه تشنه بشیم

یه لیوان نفت میخوریم تگری و.... خلاصه اگه تو نفت رو ملی نکرده بودی ما الان هیچی نداشتیم سر سفره بزاریم

حالا که یاد مصدق رو زنده کردیم یادی میکنیم از مرحوم شعبون بی مخ که واقعا از بچه های پاک روزگار خودش بود که به راه بدی رفت

و اگر در زمان حال زندگی میکرد شاید برای خودش کسی میشد هنرمند میشد فیلم می ساخت و اسمشو می زاشت به بیرون هدایت شده ها

و تو جشنواره جایزه میگرفت

به هر حال دکتر مصدق و مردم هم دوره اش کاری کردن که هر سال قبل از نوروز یادمون بماند که چه قدرتی در وجودمان هست

یادشان گرامی باد

Tuesday, March 13, 2007

شراب تلخ می خواهم که مرد افگن بود زورش


نمی خواستم زیاد در مورد دلم عاشقیم آرزوهام بنویسم

اما اگه همه زندگیت عاشقیت باشه می خوای چی کار کنی؟

از کجا شروع کنم اگه بخوام همه ی لحظه های ناب ام رو بگم که دیگه لحظه ی ناب نیستن

به خودم گفته بودم از دلت دوری کن چون میدونستم دلم چقدر دیوونه است قرار نداره

دیدمش یکه خوردم انگار همیشه میشناختمش

الان بعد این همه مدت وقتی میبینمش بازم کم میاره این صاب مرده انگار یه چیزی تو دلم میریزه پایین

چند وقته احساس میکنم فکرش داره جای دلشو میگیره

برعکس من سرگشته که دلم همیشه از فکرم جلوتر بوده

نمیدونم اینا چیه دارم مینویسم اما باید یه جوری خالی بشم

دیگه نمی تونم تنها باشم و تنهایی برام یعنی بدون اون بودن

می خوام یه کاری کنم یه دیوونگی عاقلانه

نمیخوام اشتباه کنم

عاشقی همه چیزش یه دنیای دیگه است حتی شکستش من میخواهم شادی اش را بیشتر تجربه کنم

تلاش تنها راه تلاش

باید برم باید باهاش حرف بزنم بازم دلم تنگ شد..............بد اسیر شدما

یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من

Monday, March 12, 2007

رونالدو خرگوش خائن


نفرت انگیز.خائن.غیر قابل بخشش

رونالدو خرگوش چاق به اینتر گل زد تا وجود خیانت کارشو دوباره اثبات کنه

من از روزی که باعث باخت برزیل تو فینال 98 شد ازش بدم اومد اما از روزی که بارسای کبیر رو ترک کرد و بعد از

خیانت به موراتی دوست داشتنی و اینتر به کثیفترین تیم دنیا رئال رفت ازش متنفر شدم حتی بیشتر از فیگو

حالا از رئال انداختنش بیرون رفته میلان و به اینتر گل زده تا خودشو دوباره نشون بده ازش بدم میاد

هر فوتبالیست نابغه ای که از بارسا رفته فنا شده خارج از معبد نوکمپ هیچ چیزی معنا نداره

تا وقتی مسی و اتوئو و دکو وآقای فوتبال دنیا رونالدینهوی بی نظیر تو بارسا هستن هیچ کس خودشو با رونالدوی خائن علاف نمی کنه

برای دیدن ضایع شدن طرفدارهای خرگوش چاق یه سر به آلوچه خانوم بزنید

امروز تولد بازیگر برزگ ایران بهروز وثوقی

مگه میشه از سینما دوست داشت و سید.قیصر.داش اکل.کندو.سوته دلان و ..... رو دوست نداشت برای همه

لحظات دوست داشتنی که آفریده سپاسگزار اش هستم

Sunday, March 11, 2007


بارسلونای دوست داشتنی دیشب تو بزرگترین بازی باشگاهی تو دنیا با رئال مادرید مساوی کرد

اما فوتبالی که بازی میکرد چیزی فراتر از فوتبال بود بله این یه باله در زمین فوتبال بود

لیونل مسی بازیکن 19 ساله ی بارسلونا دیشب 3 تا به رئال زد تا لذت فوتبال رو به همه نشون بده

شکوه ورزشگاه نیو کمپ هیچ وقت از یاد نمیرود تمام ورزشگاه به رنگ پیراهن بارسا در اومده بود

و من همچنان عاشق بارسا و فوتبال بی نظیراش هستم

Friday, March 9, 2007

زن


برای روز زن از مادرم خواستم یه چیزی برام بنویسه که بزارمش تو بلاگ ام فکر میکنم بهتر از من می تونه در مورد زن و حقوقش حرف بزنه

زن-مرد حتی در تعداد حروف هم حق زنان کمتر از مردان است

زن=دختر.همسر.خواهر.مادر یا انسان

دختر-عزیزدردانه ی پدر-مطیع و تابع تصمیم پدر-مجری دستورات و اوامر پدر؟؟؟

یا دختر هم میتواند عزیز دردانه ی پدر باشد.تحت همایت باشد ولی مستقل و تصمیم گیرنده ی آینده و سرنوشت خود باشد و پدر یار و یاور و راهنمایی مهربان و دلسوز در کنارش

خواهر-اما خواهر و برادر که می توانند فرزندان برابر و عزیزی برای پدر و مادر باشند. از همان روز تولد شادی برای تولد فرزند پسر با شادی برای تولد فرزند دختر در خیلی از خانواده ها فرق می کند برادر جانشین پدر می شود و ادامه دهنده ی نسل

راستی چه می شد اگر انتخاب نام فامیل بچه ها ترکیبی از فامیل پدر و مادر بود

و سهم پسر ها در همه چیز 2 برابر دختر ها نبود؟؟؟

دیگر هرگز شهادت 2 زن مساوی با شهادت 1 مرد نبود؟؟؟

دیگر هیچ دختری بدست برادرش به خاطر حفظ آبروی خانواده کشته نمی شد؟؟؟

یا در خانه اسیر و زندانی و تحت شکنجه.... چه خوب بود اگر خواهر و برادر ها هم می توانستند برابر در سرنوشت یکدیگر نقش داشته باشند و دوستانی مهربان با هم

یاد برادران عزیزم حمید و سعید و علی گرامی باد که بعد از مرگ پدر هرگز هیچ تصمیم خانوادگی را بدون حضور و نظر نگرفتند و هرگزبرای ما هیچ تکلیفی تا ئین نکردند تا در نبودشان بتوانیم بدون هیچ مردی در خانه سربلند زندگی کنیم

همسر:عیال-منزل-بچه ها-مادر بچه ها و....به نظرم همه ظلم به زنان در همین کلمه متبلور است{همسر}که برابری-همراهی-دوستی-همکاری معنی میشود

ولی برای زنان آشپز-نظافتچی-خدمتگزار و...............اجرا میشود

مادر:برترین و لذت بخشترین توانایی زن

قشنگرین لحظات زندگیم ماههایی است که 3 پسرم در شکم پروراندم

شیرینترین درد.درد زایمان است

زیباترین لحظه زمانی است که بعد از دردی سخت کودکی جیغ زنان را روی شکمت می اندازند

آری با تمام وجود پسری را بزرگ میکنی رشد می دهی و آخر در نبود همسر میشود قیم ات چرا؟؟

مگر من مادر او را بزرگ نکرده ام چگونه میتواند قیم من باشد؟؟؟

من زنم-انسانم-خواهرم-همسرم-مادرم-توانایم در هیچ زمینه ای احتیاج به قیم ندارم

روز زن مبارک

Saturday, February 24, 2007

مادر

خونه خالی خونه غمگین
خونه سوت و کور بی تو
مامانم تو بیمارستانه تا حالا اینجوری ندیده بودمش خسته است بیشتر از تمام این سالها که تحمل کرده خسته است
دیروز وقتی تو اورژانس بیمارستان گفتن باید بره ای سی یو دلم ریخت برای اولین بار احساس بی کسی کردم
مامانم تمام تکیه گاه ام تو زندگیه
امروز دکتر گغت فردا مرخصه دلم میخواد گریه کنم اما الان نه وقتی اومد خونه میرم یه جا تا جایی که می تونم گریه می کنم
این روزا خیلی چیزا رو فهمیدم با اینکه اصلا خوشایند نبودن اما واقعیت های اطرافم بودن
بزرگ خونمون فردا میاد همین

Thursday, February 22, 2007

تعطیل

به علت نداشتن مجوز بهداشت این کله پزی تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد

Wednesday, February 21, 2007

تو گمان مبری مغلوب ام ای دوست

روزگار ای شاهد ویرونی ما
خشم وقهرت باعث حیرونی ما
تا حالا شده یه جایی گیر کنی که لز هر وری بری به بن بست برسی؟
گیر کردم هر چی به خودم میگم ول کن بزن به بی خیالی نمیشه انگار یه چیزی که از هم پاشید دیگه کاریش نمی شه کرد
کسایی که همه ی زندگیم هستن همشون داغونن هر کدوم یه جوری رفتن تو خودشون و دارن از تو از هم می پاشن
خانواده عجب چیز عمیق و عجیب و مزخرفیه آدم ناخواسته واردش میشه و تمام عمر بهشون وصل میمونه خوب یا بدش
رو کاری ندارم اما دیدن ناراحتی افراد خانواده واقعا قابل تحمل نیست
نمی دونم رضای کوچولوی خونه ی ما چه جوری اینهمه اتفاق رو برای خودش حل می کنه اما اینکه هر روز می بینم گوشه
گیرتر میشه خیلی عذابم می دهد
مادر مادر مادر این یکی از همشون سخت تره مادرم هر روز پیرتر میشه شکسته شده نمیتونم نگاهش کنم و جلوی بغضم رو بگیرم
بماند
به قول سعید خان داداشم ما همه چیز بودیم جز این که بچه ی طلاق باشیم که اونم 1 ماه شدیم
ای فلک بس کن دیگه آتیش نسوزون
روی زخمامون دیگه نمک نپاشون

Monday, February 19, 2007

viva barca

بارسا بارسا بارسا
آبی و اناری پوش های قلعه ی نوکمپ 4شنبه می خوان لیورپول رو له کنن
بزرگترین ارتش آزادی خواه دنیا از کاتالان می خواد بندر نشین های دوست داشتنی رو از دور حذف کنه
خانوم ها و آقایان به احترام زیباترین فوتبال جهان از جا برخیزید
viva barca

Saturday, February 17, 2007

آرامش در حضور دیگران

رفته بود فکر کنه
رفته بود ببینه بازم بمونه یا نه
رفته بود به هر دلیلی که بود رفته بود
حالا برگشته دوباره یه چیزی تو دلم آروم شده
این فقط یه تشکر علنی از برگشتنشه امیدوارم دیگه هیچ وقت تنها نزاره هم منو هم خودشو
خدا کنه از عاشقی منو پشیمون نکنه

خط فقر

روزنامه امروز نوشته بود خط فقر در تهران 400 هزار تومان
با احتساب اینکه پایه حقوق 150 هزار تومان و با اضافات می شه 170 هزار تومان و تازه 7% هم بابت بیمه کم میشه که به عبارتی میشه 159 هزار تومان یعنی خط فقر تو تهران 230 هزار تومان بالاتر از پایه حقوق می باشد
آدم از اینکه عدالت و رفاه اقتصادی تو این مملکت هر روز بیشتر لز روز قبل می باشد تو دل خودش برای آمرزش روح پدر مسئولین دعا میکنه واقعا این دلسوزان با تلاش روزافزونشون مردم رو در بهترین سطح رفاه قرار دادن
ندای محمود متشکریم در کوی و برزن به شدت پیچیده است
اختلاف طبقاتی تو ایران شده مثل اختلاف استقلال و پرسپولیس تو جدول فوتبال اصلا قابل جبران نیست
ما ملت تحملیم اما این که این همه ادم تو ثروتمند ترین شهر این مملکت زیر خط فقر قرار دارن واقعا دردناک
تنها حق مسلم مردم ایران فعلا انرژِی هسته ای می باشد
خدا به همه ی ما صبر بیشتر دهد

خاوران

جمعه صبح رفتم خاوران سر خاک بابام اونجا روزایی که خلوت خیلی دلگیر خیلی غریبه
می دونی خاوران کجاست؟
سند غیر قابل انکار کشتار انسانها بخاطر عقایدشون
نمی دونم کی وقتش میرسه اما می دونم یه روز نوبت به خاوران می رسه که
قصه ی خودش و انسان هایی که تو خودش جا داده رو بگه
قصه مادرها و پدر هایی که سوختن تو داغ فرزنداشون
قصه ی بچه هایی که با داغ مادر و پدراشون بزرگ شدن
قصه ی همسران تنها مانده
قصه ی عشق های بی پایان
ما تا جایی که می تونیم باید سعی کنیم خاوران رو به دیگران بشناسونیم و قصه اش رو بگیم واسه بقیه آخه ما خودمون تو قصه ایم
همین جوری تو فکرای عجیب غریب خودم بودم که نگاهم افتاد به جای همیشگی مادر بزرگم که واسه خودش اون پائین خاوران یه جا درست کرده بود به تصور اینکه قبر پسراش اونجاست هر چند می دونست قبر دسته جمعیه اما می شست اونجا و گریه میکرد
یهو دلم گرفت
می دونی مادرای خاوران خیلی بزرگن همشون خیلی پر تحملن
جمعه آخر سال همه جمع می شن اونجا و میره تا سال دیگه میره تا مراسم 10 شهریور سالگرد اعدام های دسته جمعی سال 67همه تو این وسط میرن دنبال زندگیشون حتی ما هم میریم دنبال کارمون
اما این مادرا تمام هفته منتظر میمونن تا مثل تمام این سالها تمام سختی های رفتن تا خاوران رو تحمل کنن تا برن پیش بچه هاشون
گفتم که آدمای بزرگی هستن
این همه نفرین که تو دل مادرای خاوران مونده یه روزی سر باز میکنه دیدن داره اون روز
نباید منتظرش موند باید برای دیدنش تلاش کرد
گل خون میشکنم می روم آی
باغ را گل گل مانندم هست
تو بر آنی که مرا پشتی نیست
من بر آنم که دماوندم هست

Wednesday, February 14, 2007

تمدن را آب برد

کوروش رو آب برد هی هی
قبرش رو آب برد هی هی
بدوئید کوروش داره غرق میشه شنا هم بلد نیست دستش هم از دنیا کوتاه شده بنده خدا
کجائی داریوش که جدتو کشتن دیگه شب چمعه خاندان هخامنشی کجا برای امواتشون صلوات بفرستن
کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم و می خوایم تو خواب تو آب غرقت کنیم
آخه اینم جای خاکسپاری بود سر راه سد که آدم میت خاک نمی کنه میرفتین اونور تر خاکش می کردین
اصلا می رفتین بهشت زهرا خاکش می کردین بهتر هم بود
حالا زیر آب هم رفت عیبی نداره فاتحه رو از دورم میشه خوند
یه زمانی می گفتن دشمنان دارن میراث ما رو به تاراج میبرن حالا خودمون داریم به آب میدیمش
پاسارگاد نماد ابهت تاریخ ایران رو زیر آب می کنن تا همین یه ذره غرورمون رو هم ازمون بگیرن
در روح و جان من می مانی ای وطن
شاید اعتراض هر چند کوچک جلوی این اتفاق رو بگیره

ولنتاین به سبک ایرانی

همه چی به نام عشق
دل ما غلام عشق
با عشق زنده بودن
ختم کلام عشق
اقا عجب چیز مزخرفیه این ولنتاین یعنی بیاین یه روز همینجوری زرشککی به هم عاشق بورزیم
همه هم در عین بی خلاقیتی به هم شکلات و عروسک میدن مثلا خیلی مسخر ه است که من با این عظمت یه عروسک بگیرم دستم تو خیابون راه برم
چند تا راه کار برای ولنتاین متفاوت
جای شکلات لواشک بدین یا تمبر هندی به جان خودم خوشمزه تر هم هست
کادوتونو تو جعبه نظارین بندازین تو کیسه زباله تا کلی با هم بخندین
یه آهنگ عاشقانه ی استاد جواد یساری رو حفظ کنید برای طرف بخونید تضمینی دیوونتون میشه
ناهار با هم برین دیزی بخورین تا بعد از اینکه خوب غذا هذم شد بتونین کلی صداهای بامزه از خودتون درارین دور هم بخندین
و در آخر گول نخورید که دوستتون داره تو ولنتاین همه ادا در میارن
جای اینکه رو کارت براش نامه بنویسید رو عکس محمود جون براش نامه بنویسید تا ابد یادش میمونه
من لایق تو نیستم عزیزم
اما چشم عقل ام دیگه کوره

Tuesday, February 13, 2007

ای که محراب چشات

به به به به چه شبیه امشب
چی ی ی ی ی ی ی داداش امروز از خروس خون سرخاب سفیداب کردیم از خونه زدیم بیرون وقتی سر قرار رسیدم
وقتی اومد انگار ییهو همه چیز درست شد دوباره احساس راحتی کردم
خلاصه بعد از 4 ساعت مذاکرات بس عجیب به نتیجه رسیدیم
شاعر میگه
ای ناز مهربون با من بمون بمون
من تا ابد بدون که قدرتو میدونم
صفای همتونو عشق
فعلا سر حالم بعدن کلی چیز تعریف کردنی براتون دارم
فعلا عذت زیاد

Monday, February 12, 2007

افق

احساس میکنم قوی شدم بزرگ شدم
زندگی انقدر سرم آورده که دیگه بلد شدم چه جوری باهاش کنار بیام
دیشب با یه دوست یه دوست معرکه حرف زدم آرومم نکرد مثل بقیه باهام رک حرف زد
می خوام زندگی کنم مثل همیشه می خوام یادم بیاد کی بودم کجا بودم
یه خواهش از هر کسی که ایا رو می خونه دارم عاشق باشید
من یه زمانی بزرگترین هنرم لذت بردن از این دنیا بود در هر شرایطی
تازه به بقیه هم لذت می دادم
گر چه آخر این راه نا معلومه اما تا تهش میرم تا ته تهش
تمام

Sunday, February 11, 2007

انتظار

قرار بود 1 ماه صبر کنم امروز روز آخر و بی قراری دست از سرم بر نمی داره تا امروز از فکر کردن در موردش فرار کردم اما یه چیزی امروز داره تمام ذهن و فکر و وجودم و با خودش میبره این که ندونی قرار چه اتفاقی بیفته آزار دهنده است
شاید بتونم همه چیز رو تو خودم حل کنم اما به چه قیمتی نمی دونم شاید فردا معلوم بشه
دارم دیوونه تر از قبل میشم
چی میشه که یک نفر اینقدر تو زندگی یکی دیگه مهم میشه یکی جوابش رو بهم بگه

Thursday, February 8, 2007

آزادی

چگونه توانستی با نبودن رفقات کنار بیای
چطور این همه سال دوام آوردی
اون موقع که آزاد شدی چه حسی داشتی
نمی دونم جواب خیلی از سوالام رو نمی دونم اما می دونم که چقدر خوشحالم که آزادی
هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز حتی تا امروز
سالگرد آزادیت مبارک بابا

رفیق جنگل یل سیه کل

نوزدهم بهمن سالگرد قیام سیاهکل گرامی باد
ای پرنده های طوفان آسمان سرخ ایران
شعله ور شد از جانهاتان راهتان فروزان

متولد بازداشتگاه

من علی کوچیکه اینجا در روز تولدم می خواهم از یه عده تشکر کنم
اول از همه باید از مامانم تشکر کنم برای اینکه 9 ماه تحمل کرد تا این مروارید درخشان بدنیا بیاد هر چند مرواریدش یه کمی سیاه بود که بماند
بعد دوباره از مامانم تشکر می کنم چون واقعا بزرگ کردن من کار سختی بوده کماینکه هنوزم سخته من اگه بچه ام شبیه خودم بشه میندازمش تو جوب حالا ببینین مامانم از دست من چی کشیده اما بزرگم کرده خیلی هم بیشتر از حد معمول بزرگم کرده
خلاصه من از مامانم بابت خیلی چیزا ممنونم اما بخاطر اینکه ازش صبور بودن و مقاوم بودن را یاد گرفتم خیلی بیشتر ممنونم
دوم از بابام که بالاخره نصف بدنیا اومدن من مسئولیتش به عهده اون مرحوم بوده
علی کوچیکه هیچ وقت آغوش باباش رو حس نکرد
هیچوقت آزاد ندیدش هرگز نتونست به باباش بگه چقدر دوستش داره
که وقتی میره خاوران دلش میخواد کلی گریه کنه اما مخنده که باباش فکر نکنه بچه اش کم اورده
تا همیشه دلتنگیش همراهمه تا همیشه
سوم باید از بابام تشکر کنم که هروقت یادم می افته که زیر دست کی بزرگ شدم احساس می کنم آدم خوبی هستم
بابت هر چیزی که بهم یاد داده ممنونشم
چهارم باید تشکر کنم از برادرام
اول بزرگه تشکر میکنم از این موجود همیشه شاخ
از این کسی که بی رحمانه به قضاوت همه کس و همه چیز میشینه
هیچ کس نمیدونه لذت بخشترین کار دنیا سر به سر این داداش بزرگه گذاشتنه هر چند آخرش به کتک ختم بشه
اما به هر حال همیشه یه حسی غلغلکم داده که کرم بریزم دست خودم که نیست چی کار کنم
اما خارج ازهر حرفی داداش من پشت اون قیافه خشنش که حاکی از خشونت زیاد یه قلب داره که پر از خشونت زیاد تر
دوم از داداش کوچیکه تشکر میکنم چون همه ی دنیای منه
در آخر از تمامی فک وفامیل دوستان و آشنایان تشکر میکنم و یک تشکر خاص از تمامی مدرسین واساتیدوناظم ها و مدیران مدارس ومختلف مناطق 6 و 11 و دانشگاهم که هر چند با زور کتک و فحش وانواع و اقسام روش های تربیت موجودات نا آرام نیز موفق به آرام کردن بنده نشدند اما الحق تلاش خالصانه ای در این راه کردند راهشان پر رهرو باد
در هر صورت من الان دیگه 23 سال که بدنیا اومدم دیگه کاریش نمیشه کرد یا تحمل کنید یا حالش رو ببرید

Tuesday, February 6, 2007

حیرت زده بین خاطره ها

یه دوستی داشتم خیلی بچه باحالی بود اولین روزی که دیدمش تازه خودکشی کرده بود و ناراحت بود که چرا نمرده و من همیشه مسخره اش میکردم
عجیب بود یه کرد تعطیل که وسط دوستای من بچه درس خون بود همیشه وقتی دیده بودمش میخندید یه لبخند واقعی که پشتش هیچ شادی نبود
همین 10 دقیقه پیش یه اس م اس از آرش اومد
برای او که زیبا شبی برای دوست داشتن نیافت
این شب پر ستاره زیباتر شبی است برای مردن
کاش می دید
اس م اس آرش بوی مرگ میداد زنگ زد گفتم چی شده گفت امروز وحید بالاخره تونست خودشو بکشه
گیجم خنده ی لعنتیش از جلو چشمم تکون نمی خوره
هر روز تلخ تر میشه تلختر از اون چیزی که بشه تحملش کرد

Thursday, February 1, 2007

فکر کنم یاد گرفتم لینک بزارم

اینا کلا خیلی خوبن

خونه این خونه ی ویرون

ما رفتیم از تنها جایی که احساس خونه بودن رو برام داشت رفتیم
خیلی روز دلگیریه هجوم خاطره ها داره امونمو میبره

Wednesday, January 31, 2007

قسم به اسم آزادی

ابلیس پیروز مست سور عزای ما را به سفره نشسته است
اینان مردمان را درد هایی بخشیده اند که هر کدام افسانه ای شده اند از تحمل
و صدا می خواند
وطن پرنده پر در خون
وطن شکفته گل در خون
وطن فلات شهید و شب
وطن پا تا به سر خون

Tuesday, January 30, 2007

اسطوره دوست داشتنی عباس

شاید اونایی که علی کوچیکه رو میشناسن باور نکنن که چقدر برادر کوچیکه ی کربلا که اسطوره ی برادری مسلموناس رو دوست داره
خلاصه امروز یه کمی سبک شدم بماند چه جوری اما به این برادر کوچیکه خیلی ربط داشته

تنهایی

تشنه و مومن به تشنه بودن
غرور اسم دیار ما بود
اون گه سپردی به باد حسرت
تمام دار و ندار ما بود
اگه بر نگشت یعنی هرگز بوی موندن نمیداده
اما می دونی که می دونم اشتباه نکردم
همه جا بوی تو جاری

Monday, January 29, 2007

داستان خرس های پاندا

در سایه روشن شاید پس از معاشقه پشت به پشت هم روی زمین نشسته اند و سر های شان را به هم تکیه داده اند. زن انگور میخورد . مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست
.زن بگو آ
مرد آ
زن مهربونتر آ
مرد آ
زن آهسته تر آ
مرد آ
زن من یه آی لطیف تر می خوام آ
مرد آ
زن با صدای بلند اما لطیف آ
مرد آ
زن بگو آ یه جوری انگار می خوای بهم بگی دوستم داری
مرد آ
زن بگو آ یه جوری انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی
مرد آ
زن بگو آ یه جوری انگار می خوای بهم بگی خوشگلم
مرد آ
زن بگو آ انگار می خوای اعتراف کنی خیلی خری
مرد آ
زن بگو آ انگار می خوای بگی برام میمیری
مرد آ
زن بگو آ یه جوری انگار می خوای بهم بگی بمون
مرد آ
زن بگو آ یه جوری که انگار می خوای بهم بگی لباسات رو درآر
مرد آ
زن بگو آ انگار می خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی
مرد آ
زن بگو آ مثل اینکه بخوای بهم بگی سلام
مرد آ
زن بگو آ مثل اینکه بخوای بهم بگی خداحافظ
مرد آ
زن بگو آ مثل اینکه ازم بخوای یه چیزی برات بیارم
مرد آ
زن بگو آ مثل اینکه بخوای بهم بگی خوشبختم
مرد آ
زن بگو آ مثل اینکه بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی
مرد آ
زن نه اینجوری نه
مرد آ
زن ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمیکنم
مرد آ
زن پس بگو آ یه جوری که انگار می خوای بهم بگی دیگه هیچوقت نمی خوای من رو ببینی
مرد آ
زن آهان حالا خوب شد حالا بگو آ یه جوری که انگار میخوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی که فقط من رو خواب دیدی و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون این که هیچ میلی به زندگی داشته باشی
مرد آ
زن آهان بگو آ انگار میخوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی
مرد آ
زن بگو آ انگار بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ
مرد آ
زن ازم بخواه بگم آ
مرد آ
زن ازم بخواه یه آی لطیف بگم
مرد آ
زن ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم
مرد آ
زن ازم بپرس همون قدر که دوستم داری دوستت دارم؟
مرد آ؟
زن بهم بگو که دارم دیوونت مکنم
مرد آ
زن و اینکه دیگه حوصله ات سر رفته
مرد آ
زن خوب من قهوه می خوام
مرد آ؟
زن معلومه که میخوام
مرد بلند می شود و برای زن قهوه می ریزد
مرد آ؟
زن آره یه قند کوچولو مرسی
مرد پاکت سیگارش را به سوی او می گیرد آ؟
زن نه خودم دارم
زن پاکت سیگارش را می آورد و سیگاری از آن بیرون میکشد
مرد فندکش را به سوی او میگیرد آ؟
زن فعلا نه مرسی
مرد آ؟
زن نمی دونم........... شاید .......... ترجیح میدم امشب خونه غذا بخوریم
مرد آ
زن باشه ولی آخه سسش رو داریم؟
مرد آ
زن پس بریم بیرون
مرد آ
زن پس همین جا بمونیم
مرد آ
زن بیا اینجا
مرد آ
زن تو چشمام نگاه کن
مرد آ
زن تو دلت یه آ بگو
مرد
زن مهربونتر
مرد
زن بلند تر و واضحتر برای اینکه بتونم بگیرمش
مرد
زن حالا یه آ تو دلت بگو انگار که می خوای بهم بگی دوستم داری
مرد
.زن یه بار دیگه
مرد
زن یه آ تو دلت بگو انگار میخوای بهم بگی هیچوقت فراموشم نمیکنی
مرد
زن یه آ تو دلت بگو انگار می خوای بگی خوشگلم
مرد
زن حالا میخوام یه چیزی ازت بپرسم....... یه چیز خیلی مهم ...... و میخوام تو دلت بهم جواب بدی آماده ای؟
زن آ؟
مرد
زن
مرد

ببخشید خیلی طولانی و شلوغ بود دیروز بعد مدتها خوندمش بدجوری هوایی شدم

Sunday, January 28, 2007

حالا چاره چیه درمون چی چیه

بالاخره خرجی سال دیگه ی مملکت رو تحویل مجلس نمود
آقا محمود با بچه ها 4-5 روز چرتکه انداختن دیدن حساب کتابا چجوری جور در میاد نوشتن بردن مجلس وچون اصولا بامزه ترین اتفاق تو این مملکت حضور محمود ورفقا تو مجلس امیدوارم لذت دیدن این کمدی بی نظیر را از دست نداده باشید
واقعا" زندگی شوخی های عجیبی با آدم داره ها رییس جمهور با نماینده ها روز تقدیم بودجه نیم ساعت سر پول گوجه با هم دعوا کردن ما هم از رادیو گوش میکردیم و ذوق میکردیم تا اینکه محمود رسید به سهام عدالت و گفت: ما 4 میلیون از این سهام رو دادیم 12 میلیون دیگه هم تا پایان سال میدیم تا آخر 6 ماه اول سال دیگه هم به 20 میلیون نفر دیگه دادیم و همینجور تا آخر هی میدیم و میدیم ومیدیم تا عدالت بین همه رعایت شده باشه ..... ا
من همش فکر میکنم اوس محمود امتحان الهیه خدا داره صبر مارو اندازه میگیره

Saturday, January 27, 2007

گم وگیج و تلخ و بی گذشته ام

زندگی بد داره اون روشو بهم نشون میده کلافه ام دلم گرفته با حافظ که حرف زدم برگشت گفت: صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد
بدجوری گرفته این دل بی صاحاب

تراوشات ذهن یک دیوانه

از پنجشنبه تا الان فقط دارم با خداداد و ابومسلم حال میکنم خیلی مشتی پرسپولیسو بردن فعلا" همین یه تفریح واسم مونده فوتبال
یه چند وقتیه یه بحث عاشقانه ای تو مملکت راه افتاده ازین قرار که یا مجلس 5ساله بشه یا ریاست جمهوری 3 ساله !!!!!! آدم حال میکنه ایقدربین مسئولان عشق به خدمت ومرام میبینه که نمیتونن همدیگرو بی کار ببینن و اصولا" قانون نوشته شده که به موقع لازم عوض بشه ما هم که همچنان خوابیم!تفنگمونم خرابه! فشنگم نداره
جووووووووووووووووووووووووونمی از 5 روز دیگه عید میشه سال عوض مشه جشنواره شروع میشه 10 روز رویایی مثل هر سال 10 روز تو سرو کله همدیگه زدن فیلم دیدن مثل هر سال اون جلوی صفم مثل هر سال واسه تولدم تو صف کیک میخرم مثل هر سال دم سینما میخوابم که فرداش فیلم ببینم دلم میلرزه واسه جشنواره!!!!!!!!!!!!!!!! فقط 5 روز

Friday, January 26, 2007

سلام بفرما تو

بالاخره من تونستم یه کله پزی راه بندازم کلی کار باهالی بود

.اما اینجا واسه خودش قانون داره اولآ آقام داریوش دومآ استقلال سومآ بارسلونا چهارمآ خود کله پاچه.

بزرگ علوی در مورد چشمای کله پاچه گفته:چشمها با گیرندگی عجیبی به آدم نگاه میکردند. خیرگی در آنها مشهود نبود اماپردها حائل بین صاحب خود و بیننده را میدریدند و مانند پیکان قلب انسان را میخراشیدند. واقعا" اصل مطلب خوب رسونده این داداشمون

اینجا میخوام بخندم به خودم به شما به این کله پزی بزرگ که آشپزهاش خوب بلدن کله بپزن

من و توام از تو گهواره ها در اومدیم اما هنوز زیر گذر بازارچه داریم تخمه میشکونیم هیچوقتم صدامون در نمیاد به این کله پزه بگیم داداش این آب زیپوای که به ما میدی اسمشم میزاری آب گوشت با مغز سنار نمی ارزه حالا ای کاش فقط صدامون در نمی اومد هر دفه میریم میشینیم 2تا زبون 4 تا پاچه هم میزینیم تو رگ تازه دولا پهنا هم باهامون حساب میکنه

ختم کلوم اگه بدونی این آشپزه تا حالا چند تا کله پخته که ازشون هیچی جز استخون نمونده اما من نمیخوام دیگه زیر گذر باشم میخوام برم بالای چارسو بزرگه داد بزنم خیلی صفا داره باهام بیا