Sunday, August 12, 2007

وحشتی نیست از انبوه مسلسل داران / تا در این دشت غرور کینه داران سرخ است

کرمان -بخش رابر- خیابان کشکوئیه

خانه ای از چوب و کاه گل دیوار های باغ از سنگ

خانه حتی اگر پر از آدم هم شود هنوز خالی است هنوز عزادار است

با مادرم به خانه ی کودکی اش رفتیم هیچ وقت در این خانه این همه بغض نکرده بودم

شاید بخاطر حال مادرم بود انگار آمده بوددلتنگی هایش را با اهالی خانه قسمت کند

اهالی خانه اما اما سالهاست آرمیده اند سالهاست داغ آرمیدنشان تازه است نیستند

خیابان را تا انتها که بروی دره کوچکی است مادرم با چنان بغضی از کودکی شاد و

خاطره های فراوانش از دره کوچک می گوید که خیسی اشک را بر چشمانش بر چشمانم

لمس میکنم دره را که تمام کنی در گورستان ده به اتاقکی بی دربی سقف اما ایستاده و سر پا

بر میخوری اهالی جوان خانه هنوز آنجا آرمیده اند

مادر بزرگ با شاخه های کوچک و خشک برای اتاق پسرانش دری درست کرده

داخل اتاقک بغض دارد خفه ام میکند مادرم در گوشه ای خواهر کوچکش در گوشه ای دیگر

گریان منتظر مادر بزرگ نشسته اند می آید و من تازه بعد از سالها دیدن داغ اش احساس می کنم

از درد اش هیچ نمی فهمیدم خم می شود قبرها را یک به یک می بوسد و عذر می خواهد که

سرش شلوغ بوده و چند روز نتوانسته پیششان بیاید اشک امانم نمی دهد بیرون میآیم و تنها خودم را در گوشه ای به دست اشک می سپارم

مادرم با حسرتی چنان عمیق می گوید 27 سال پیش هنوز همه چیز خوب بود نمی دانم

چه میکشد اما تا کنون این همه حسرت در کلام مادرم ندیده بودم

از روزی می گوید که سعید برادراش را ترور کرده اند از این میگوید که از مادرپنهان کرده اند مرگ برادر را

می گوید پیش مادر که رسیده اند هیچ نگفته اند می گوید اخبار محلی در اولین خبر خود خبر اعدام برادر دیگر را داده است گریه می کند و می گوید بیچاره مادر

همه رفته اند در اتاقک تنها هستم و دو برادر بر فراز دره ی کودکیشان خوابیده اند و لابد خوشحال از دیدن

مادر و خواهرها و من همچنان از این همه درد و داغ تازه مانده حیرانم

غروب است خانه ی مادری ام خاموش است و تو در جای جای خانه خنده ها و نگاه های 3 برادر را

حس میکنی هنوز جوانند همیشه جوانند مانند داغشان

برای مادرم به یاد برادران اش