Tuesday, February 17, 2009

کمی درد دل

صدا میخواند
بغض پائیزیه ابرم
بغض یه غروبه غمناک
شاهد شکستن من
قطره ی بارون رو خاک
واژه ها داشتن کار خودشون رو می کردن داشتم غرق می شدم تو هر واژه
عشق,نفرت,خیانت,اعتماد,خشم,تحمل,امید,تلاش,.....دیگه داشتم راست راستکی قاطی میکردم
همش یه طرف این عشق لامذهب یه طرف فکر کردم تموم شد دیگه نمیبینمش عشقو میگم
اما دیدم میدونی کجا خواننده میگم واست
تو لیوان آب شب مستی که مادرم گذاشت بالا سرم
تو نامه ی کج و کوله ی داداشم که خواسته بود تکلیفشو براش انجام بده
تو دزدیدن پرتقال از باغ خونه بغلی کارگاه با کارگر خسته ای که هم سنه بابا بزرگمه
تو خیلی چیزا دیدم زندگی تموم نشده هنوز باید کشید تحمل کرد رفت
تنهایی بی اون بودن نیست هرچند خالیه جاش همیشه اما وقتی پر نمیشه کاریش نمیشه کرد
من امید میخواهم تازگی فهمیدم امید هم مثل حقه باید به زور بگیریش وگرنه به زور میگیرنش ازت
من هر روز صبح برای امیدم تلاش میکنم ازین به بعد
حتی دراین سرزمین امید های کوچک و شادی های اندک
به قول اخوان
بیا ره توشه بر داریم قدم در راه بی فرجام بگذاریم
صدا میخواند
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

No comments: