دلم هواي لرزيدن دارد
خسته از اين بي عاشقانه بودن شده ام گاهي خمار خنده اي مي شوم
و گاهي دل نگران معشوقي كه نمي خواهدم
در رويا هايم لكه هاي تاريكي است كه نمي خواهمشان اما هجوم
لكه ها بيش از گذشته شده است
تاريكي ها را باور كنم يا به شادي گاه به گاه روزهاي ديدارم مجال خود نمائي بدهم؟نميدانم
صبر بايد كرد؟ بيشتر از به چه اميد,به چه دليل مشكلم شده است
به اشتباه مي روم در دلدادگي جاي سوال نيست....قفس بس زيباست و تنگ و بي راه فرار
زندان بان گاهي لطفي مي كند و نان و آبي,هنگامي تازيانه بر مي كشد و زخمي
بايد پذيرفت شايد به اميد مرحمي كه فردايي بر آن مي نهد
آزادي از اين قفس را خوش ندارم,تازيانه ها اما مجالي براي مرحم نمي گذارند
گرفتست هواي سركش دلكم,مي خواهد مي خواهد قفس را بشكند اما ميله ها را
سخت تر از پيش در آغوش مي كشد و چشم انتظار تازيانه زندان بان مرحم به دست مي نشيند
و من سرگردان اين قفس و آزادي و تازيانه و مرحم لحظات تاريكم را سخت به سخره مي نشينم
تا او روزي خود نيز دوباره همچون زماني دور در قفس خود ساخته ي دوست داشتني مان در كنارم
بي تازيانه آرام بگيرد
دلم گرفته است
دلم تنگ است
هواي لرزيدن دارد
2 comments:
raha sho, parvaz kon, boro...
Salam ali.In sher male kie?vaghti chizi naneveshti uyani khodet gofti. Albate baiidam nist. choon benazarmiad ke shaeresh ghasd dare ye chizi bege(bar akse Shamloo).Dar kol khoob bood.4kerim
Post a Comment