Thursday, April 29, 2010

ایمان


ایمان! همیشه برام سوال بود ایمان داشتن یعنی چی وقتی امروز از خواب پا شدم معنی شو تمام فهمیدم

همه ی سلول هام بهم میگن داری درست میری دارن میگن دیدی آخرش شد

مثل اون موقع که هر کاری کردم از فکرم نرفتی مثل اون موقع که می دونستم آخرش جات توی آغوش منه

مثل همیشه به این حسی که با بودنت منومستم میکنه ایمان دارم

می دونی ایمان دارم به عشق تو به تمام حرفایی که چشمات بهم میگن

حالم شبیه کسیه که بعد از یه شب مستی صبح از خواب پاشده پا نشده صبوحی زده باشه

انگار دیشب خوابتو دیدم خواب بود یا واقعا دیدمت؟ چند وقته خواب و بیداری من شدی؟

پاشم برم الان زنگ زدی لابد بازم میخوای بگی چرا منو یادت رفته.......آ

آ

آ

ما تا آخر این جاده میریم هر چقدر هم که مه آلود باشه ما تا آخرش میریم مثل صبوحی زدگان ایمان دارم

Wednesday, November 25, 2009

برای برادرم در سالمرگ پدر


دوباره چهارم آذر دوباره من و تو و دلتنگی

انگار همین دیروز بود که تلفن زنگ خورد

پسرک کوچک شش ساله که حتی در کوچکی هم غمهای بزرگ را میفهمید, برادرم

جواب تلفن را داد, ای کاش هیجوقت جواب آن تلفن را نمی دادی برادر, ای کاش

هیچوقت هیچ تلفنی زنگ نمی خورد

می دانی تمام این سالها ترا که میدیدم ته دلم قرص میشد که تو هستی که تو آن تلفن لعنتی

را جواب دادی و تاب آوردی

ای کاش هیچ وقت یادت نماند که در آن تلفن چه شنیدی

ای کاش فراموشش کنی

چقدر خنده ات شبیه خنده اش است خوش به حالت

باز هم من وتو و این دلتنگی بی پایان

Tuesday, November 10, 2009


نمی دانی که من در هر ستاره


که مه را تا سحر یار و ندیم است


ویا در چهره ی سرخ شقایق


که خود بازیچه ی دست نسیم است

نشانی از تو می بینم


سراغی از تو می گیرم


دو برادر پای چوبه دار با هم


میگفت: حتی جلاد هم دلش به رحم آمده بود


می دانی پدر, تازه فهمیدم, تازه شنیدم ,که با هم بردنتان که تنها نبودی که عمو تنها نبوده


می دانی داشتم دیوانه می شدم برادر, برادر, برادر چگونه توانستی تحمل کنی آن لحظه ها را

که میدانم از تمام شکنجه هایشان سخت تر بوده است, چه گفتی به برادر کوچک ات؟


نمی دانم نگاه کردید همدیگر را؟ چه گذشت بینتان؟چرا پدر؟چرا؟چرا چنین کردی؟چرا قبول نکردی؟


این همه سال این چرا دیوانه ام کرده بود, آتشم زده بود


می دانی پدر تازه فهمیدم ,تازه فهمیدم چرا قبول نکردی, چقدر شادم که قبول نکردی


می دانی پدر برای اولین بار درآستانه ی سالگردت شادم تلاش ات, تلاشتان دارد ثمر میدهد


می دانم می دانی نمی گذارند پیشت بیایم بسته اند در خاوران را, تا به خیال خودشان


تمام سرزمینمان را خاوران کنند


می دانم می دانی چه لذتی دارد در چشمانشان نگاه کنی و آزادی را فریاد کنی


سرشارم از این لذت

می دانی احساس می کنم بالاخره دارم با تو همراه می شوم, با تو هم پا می شوم


دارم پیدات میکنم انگار منتظرم بودی انگار تمام این سالها می دانستی


می دانی وقتی میگفت با هم بردنتان انگار تمام این سالها میدانستم تنها نبوده ای


که عمو صادق با تو بوده که تنهایت نگذاشته خوش به حالت خوش به حالش


می دانی من تمام عمرم در انتظار این بوده ام که تو در کنارم باشی, که من کنارت باشم


یافتم ات در خیابان در فریاد در آتش یافتم ات خنده ات را دیدم پدر


انگار حاصل خونت خونتان را میدیدی و میخندیدی انگار می دانی که ما این بار پیروز می شویم


می دانی پدر اینبار در سالگردت شادم شادم پدر


این خونها که خنده زند


جانها که شعله کشد


خورشید فردای ماست

Friday, February 27, 2009

استخوان







می دانی اینها چه هستند؟یا بهتر بگویم که هستند؟




باز هم خاوران این بار به چه حال گویمت چه دیده ام؟




دست برادری بود یا پای پدری نمی دانم نمی دانم




لحظه ای دیگر گوشه ی پیراهنی, پاره, پوسیده انگار می گفت :اینجایم نگاهم کن




پیراهن مردانه پر از استخوان سینه انگار قلبی بزرگ هنوز درون اش می تپید




انگار می گفت: بگو به همه بگو که من هنوز اینجایم




انگار هنوز شور مبارزه داشت




Thursday, February 26, 2009

اگر که ایستاده ام و یا ز پا فتاده ام/برای تو به راه تو شکسته ام

برای مرده ای زنده ای را میکشند
برای دفن شهید در دانشگاه پلی تکنیک در درگیری ها بسیاری دستگیرشدند بسیاری زخمی شدند
و یک نفر در وضعیت وخیم و رو به مرگ قرار گرفت
دلم حتی برای شهیدی که برای آرامش هم وطنان اش کشته شده است و اینک باید شاهد این باشد
که برای دفن دوباره اش برای سو استفاده از باقی مانده ی بدن اش جان جوانان وطن اش گرفته می شود می سوزد
به کجا رسیده اند عربده کشان چماق به دست به راحتی حریم دانشگاه و دانشجو را میشکنند روزگاری
حریم دانشجو و دانشگاه مسئله ی مهمی بود اینک جمله ی بالا خنده ی تلخ نا امیدی را بر لبان می آورد
زیرا حریم که هیچ اینک خود دانشگاه و دانشجو را میشکنند و می درند
منتظر فشار های بیشتر باشیم که اینان ترسشان از از دست رفتن قدرت کنونیشان است
و این چنین وحشیانه اعلام قدرت میکنند
سکوت بدترین خیانت به خودمان است
شاید جایش نباشد اما روزگاری رئیس جمهوری داشتیم که حداقل به این حرکات اعتراض میکرد
اینک دوباره با تلاش خودمان میتوانیم آن روزگار را برگردانیم تا شاید نسل کنونی نیز کمی آرامش
و آزادی را تجربه کند
دیگر جایی برای نشستن نیست باور کنیم وقت ایستاده بودن رسیده است

Tuesday, February 17, 2009

کمی درد دل

صدا میخواند
بغض پائیزیه ابرم
بغض یه غروبه غمناک
شاهد شکستن من
قطره ی بارون رو خاک
واژه ها داشتن کار خودشون رو می کردن داشتم غرق می شدم تو هر واژه
عشق,نفرت,خیانت,اعتماد,خشم,تحمل,امید,تلاش,.....دیگه داشتم راست راستکی قاطی میکردم
همش یه طرف این عشق لامذهب یه طرف فکر کردم تموم شد دیگه نمیبینمش عشقو میگم
اما دیدم میدونی کجا خواننده میگم واست
تو لیوان آب شب مستی که مادرم گذاشت بالا سرم
تو نامه ی کج و کوله ی داداشم که خواسته بود تکلیفشو براش انجام بده
تو دزدیدن پرتقال از باغ خونه بغلی کارگاه با کارگر خسته ای که هم سنه بابا بزرگمه
تو خیلی چیزا دیدم زندگی تموم نشده هنوز باید کشید تحمل کرد رفت
تنهایی بی اون بودن نیست هرچند خالیه جاش همیشه اما وقتی پر نمیشه کاریش نمیشه کرد
من امید میخواهم تازگی فهمیدم امید هم مثل حقه باید به زور بگیریش وگرنه به زور میگیرنش ازت
من هر روز صبح برای امیدم تلاش میکنم ازین به بعد
حتی دراین سرزمین امید های کوچک و شادی های اندک
به قول اخوان
بیا ره توشه بر داریم قدم در راه بی فرجام بگذاریم
صدا میخواند
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

Tuesday, January 27, 2009

به تو نامه مینویسم نامه ای نوشته بر باد 2

ببین من همیشه یادتم حالا مهم نیست کجا باشی یا کجا برده باشنت مهم اینه که من
همیشه به جون بابا همیشه یادتم بعضی وقتا یه کم یادت کم میشه اما این روزا اما این روزا
جمعه اومدم خاوران نمی دونم اونجا بودی یا نه نمی دونم سوار لودر کرده بودنت
کجا برده بودنت شایدم نبرده بودنت همونجا بودی می دونم میدونی بلاتکلیفی چقدر بده
اما ای کاش بودی بهم یاد می دادی چه جوری باهاش کنار بیام
یه قولی بهم بده جمعه ها وقتی من میام خاوران توام بیا آدرسشو که بلدی آخه آدم محله ای
رو که بیست سال توش نشسته بوده یادش نمی ره که بیایا منتظرم نزاری دلم تنگه کلی حرف دارم
باهات بزنم.......ه
جمعه رفتم خاوران تمام وجودم رو خشم و کینه گرفته
ای کاش بودین می دیدین غرور اشک یک مادر رو
ای کاش بودین می دیدین وقتی داشت خاک تازه شده ی فرزندش رو میبوسید
چه ترسی تو عمق چشمای مترسک های بی مصرف سبز پوش دودو میزد
ای کاش بودین می دیدن این خاک رو هر بلایی سرش بیارن چه صلابتی داره هنوز
همیشه
نمیدونی چه حالی میده حس کنی بابات کنارته دوتایی دارین قهقه میزنین به این همه
حقارت دشمناتون
میدونی چیه صدای خنده هاشون به بلندای اشک های مادراشون بالا رفته بود

Tuesday, January 20, 2009

تو بر آنی که مرا پشتی نیست/من بر آنم که دماوندم هست











فکرش را میکردی؟آنها از قبر پاکت نیز هراسانند
خاوران قبرستان اعدامیان سیاسی جمهوری اسلامی در هفته ی گذشته
با بلدوزر زیر و رو شده و درختکاری شده است
خبر کوتاه و کوبنده بود
خاک داغی که از کودکی برایم پدر بود زیر و رو شده
و تو خیال کرده ای که فراموششان میکنیم؟
و تو خیال کرده ای که خون را شسته ای؟
و تو چه خیال های باطلی میکنی
سرو قامتشان در یادها بلند ترین درختان است

Thursday, December 18, 2008

سردرگمی های کابوس وار شبانه

تا حالا وقتی داری یه لیوان آب یخ می خوری یهو یخشو اون یخ بزرگ رو
قورت دادی؟
انگار یخ قورت دادم
دارن تو دلم رخت می شورن انگار
چقدر احساس جور واجوردارم نسبت به یه موضوع
دارم از پا میوفتم
بار ایمان و وظیفه شانه میشکند مردانه شو؟ اگه نخوام باید کیو ببینم؟
چقدر خاطره جمع کردم چقدر در حق خودم بدی کردم
حالا خاطره ها رها نمی کنن منو لعنتی ها از دستشون چه جوری فرار
کنم؟
چقدر پرتم از زندگی چقدر گیجم هنوز
چقدر از شب از خواب از خواب دیدن میترسم
چقدر منتظرم
منتظر یه لحظه فراموشی یه لحظه آرامش
یه لحظه همین زیاده لعنتی؟

Sunday, November 23, 2008

چهارم آذر سالگرد بیستمین سال اعدام بابامه


سلام
چقدر دلم می خواست یه روز برات نامه بنویسم
چقدر دلم میخواست الان اینجا بودی
چقدر دلم میخواست یه عکس دوتایی من وتو ازت داشتم مثل همونا که با سعید داری
چقدر دلم میخواست بدونم 20 سال پیش همین موقع به چی فکر میکردی
فکرت کجا بود به منم فکر میکردی؟
فکر میکردی ما من و سعید بعدا چه شکلی میشیم؟چی کاره میشیم؟
همیه نامه شد حرفای من خودت چطوری؟ خوش میگذره؟
راستی مامان حالش خوب نیست هواشو داشته باش
دوست دارم پسرت