Tuesday, February 6, 2007

حیرت زده بین خاطره ها

یه دوستی داشتم خیلی بچه باحالی بود اولین روزی که دیدمش تازه خودکشی کرده بود و ناراحت بود که چرا نمرده و من همیشه مسخره اش میکردم
عجیب بود یه کرد تعطیل که وسط دوستای من بچه درس خون بود همیشه وقتی دیده بودمش میخندید یه لبخند واقعی که پشتش هیچ شادی نبود
همین 10 دقیقه پیش یه اس م اس از آرش اومد
برای او که زیبا شبی برای دوست داشتن نیافت
این شب پر ستاره زیباتر شبی است برای مردن
کاش می دید
اس م اس آرش بوی مرگ میداد زنگ زد گفتم چی شده گفت امروز وحید بالاخره تونست خودشو بکشه
گیجم خنده ی لعنتیش از جلو چشمم تکون نمی خوره
هر روز تلخ تر میشه تلختر از اون چیزی که بشه تحملش کرد

No comments: