جمعه صبح رفتم خاوران سر خاک بابام اونجا روزایی که خلوت خیلی دلگیر خیلی غریبه
می دونی خاوران کجاست؟
سند غیر قابل انکار کشتار انسانها بخاطر عقایدشون
نمی دونم کی وقتش میرسه اما می دونم یه روز نوبت به خاوران می رسه که
قصه ی خودش و انسان هایی که تو خودش جا داده رو بگه
قصه مادرها و پدر هایی که سوختن تو داغ فرزنداشون
قصه ی بچه هایی که با داغ مادر و پدراشون بزرگ شدن
قصه ی همسران تنها مانده
قصه ی عشق های بی پایان
ما تا جایی که می تونیم باید سعی کنیم خاوران رو به دیگران بشناسونیم و قصه اش رو بگیم واسه بقیه آخه ما خودمون تو قصه ایم
همین جوری تو فکرای عجیب غریب خودم بودم که نگاهم افتاد به جای همیشگی مادر بزرگم که واسه خودش اون پائین خاوران یه جا درست کرده بود به تصور اینکه قبر پسراش اونجاست هر چند می دونست قبر دسته جمعیه اما می شست اونجا و گریه میکرد
یهو دلم گرفت
می دونی مادرای خاوران خیلی بزرگن همشون خیلی پر تحملن
جمعه آخر سال همه جمع می شن اونجا و میره تا سال دیگه میره تا مراسم 10 شهریور سالگرد اعدام های دسته جمعی سال 67همه تو این وسط میرن دنبال زندگیشون حتی ما هم میریم دنبال کارمون
اما این مادرا تمام هفته منتظر میمونن تا مثل تمام این سالها تمام سختی های رفتن تا خاوران رو تحمل کنن تا برن پیش بچه هاشون
گفتم که آدمای بزرگی هستن
این همه نفرین که تو دل مادرای خاوران مونده یه روزی سر باز میکنه دیدن داره اون روز
نباید منتظرش موند باید برای دیدنش تلاش کرد
گل خون میشکنم می روم آی
باغ را گل گل مانندم هست
تو بر آنی که مرا پشتی نیست
من بر آنم که دماوندم هست
No comments:
Post a Comment